به نام جان سکوت
چقدر دلم برای نوشته های بابایی تنگ شده… نمی دونم چی بر سر نطق و کلام جادویی اش اومده که من و تو و شاید دوستانش رو محروم کرده .. قرارمون بود بنویسیم… قرارمون بود وقتی اومدیم خونه خودمون با یه برنامه ریزی مرتب هر روز بنویسیم… امروز وقتی اومدم تو خونه ات دیدم گرد و خاک همه جا رو گرفته، دلم یه جوری شد…. چقدر دلم می خواست بابایی هم برامون می نوشت اما نمی دونم چی شده… من تشنه حرفاشم…بابایی . من و دل آرامم دوست داریم نوشته هات رو بخونیم و بعد گیج منگولی بگیریم… ببینم اصلا کسی آدرس خونه دختر من یادش مونده؟ نمی دونم چی شده که بعد از ازدواج خیلی ها ازمون فاصله گرفتن! دلم میخواد از طرف هر ...
نویسنده :
مژگان..مامان ديانا
17:34